معنی دایی شیرازی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
دایی. (اِ) دائی. خال. برادر مادر. خالو. دای. مربرار:
ام و اب و خواهر و برادر چه شدند
کو عمه و عم و خاله و دایی کو.
تأثیر.
دایی اقلی
دایی اقلی. [اُ] (اِ مرکب) (از: دائی فارسی که بتخفیف درتلفظ عامه دای گفته شود + اقلی ترکی به معنی پسر + یاء نسبت). دای اقلی. پسردایی. دایی زاده. خالوزاده.
دایی قزی
دایی قزی. [ق ِ] (اِ مرکب) دائی قزی (از: دایی فارسی که بتخفیف در تلفظ عامه دای نیز گفته شود + قز ترکی به معنی دختر + یاء نسبت). دائی قزی. دختردایی. دخترخالو.
شیرازی
شیرازی. (اِخ) ابوعبداﷲ محمدبن خفیف شیرازی صوفی. از بزرگترین پیشوایان تصوف در فارس بود. وی علم اشارت نیک می دانست و کراماتی به او نسبت می دهند. شیرازی از راویان بود و از حمادبن مدرک و عبدالملک بن خلیدبن رواحه روایت دارد و احوال و داستانهای او سخت مشهور است. مرگ وی بسال 371 هَ. ق. بود. (از لباب الانساب).
ترکی به فارسی
دایی
فرهنگ معین
(اِ.) برادر مادر، خال.
فرهنگ عمید
برادر مادر، خالو، کاکو، کاکویه،
مترادف و متضاد زبان فارسی
خال، خالو
فارسی به عربی
عم
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) برادر مادر خال خالو
گویش مازندرانی
دختر دایی
فرهنگ واژههای فارسی سره
کاکو
فارسی به آلمانی
Onkel (m)
معادل ابجد
553